دوستان ، بهشت و دوزخ

داستان شماره ٢٢ : دوستان ، بهشت و دوزخ

داستان پندآموز از پائولو کوئیلو که می گوید بهشت همان مهربانی درون انسان است

مردی با اسب و سگش در جاده ای راه می رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو حیوانش پیش رفت. پیاده روی طولانی را طی کردند. آفتاب تند بود و آنها عرق می ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده، دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می شد و در وسط آن چشمه ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه بان کرد:
- روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟
دروازه بان:
- روز به خیر، اینجا بهشت است.
- چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه ایم.
دروازه بان به چشمه اشاره کرد و گفت: - می توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می خواهد بنوشید.
- اسب و سگم هم تشنه اند.
- واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می شد. مردی در زیر سایه درخت ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود. مسافر گفت:

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

در زندگی، شما تنها زمانی به قدرت نیاز دارید که قصد انجام کار مضری را داشته باشید! در غیر این صورت، عشق برای انجام هر کاری کافی است

thin-seperator.png

- روز به خیر مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنه ایم.، من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت:
- میان آن سنگ ها چشمه ای است. هرقدر که می خواهید بنوشید.
مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگی شان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت:
- هر وقت که دوست داشتید، می توانید اینجا بیایید.
مسافر پرسید:
- فقط می خواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند:
-باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما سوء استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می شود!
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می مانند...

نقل از کتاب شیطان و دوشزه پریم - پائولو کوئیلو

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴٠ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : جمعه ۱۴۰۳/۰۱/۳۱
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
دزدان و سلطان محمود غزنوی: نوبت توست بجنبان ریش را
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی