داستان دکتر مرتضی شیخ پزشک انسان دوست مشهد

داستان شماره ٣٢۵ : داستان دکتر مرتضی شیخ پزشک انسان دوست مشهد

داستانها و خاطراتی از دکتر شیخ، معلمی که اخلاق و مهربانی را به شاگردانش آموزش می داد

دکتر مرتضی شیخ، پزشک انسان دوستی بود که در مشهد مشغول طبابت بود و کسی از اهالی مشهد نیست که نامی از او یا خاطره ای از او نداشته باشد یا نشنیده باشد.
پدر وی زرگر بود و پس از آنکه به دلایلی دچار مشکل مالی شد، مرتضی شیخ ضمن تحصیل به پدر نیز کمک می کرد. وی از همین زمان بود که با مشکلات محرومان آشنا شد و گویی با خود عهد بست تا تمامی توان خود را صرف این قشر نماید.
دکتر مرتضی شیخ چون برادری دلسوز، متعهدانه از سه خواهر و برادرش نیز نگهداری کرد تا هر یک با تحصیلات مناسب به مشاغل شریفی چون آموزگاری و خدمت در پرورشگاه ها و خدمات انسانی دیگر اشتغال یافتند.
وی پس از اخذ مدرک دکترا به خدمت سربازی رفت. سپس به ماکو و مراغه رفت و آنگاه به سیستان و بلوچستان عزیمت کرد مدتی در آن منطقه خدمت نمود و نیز موفق به تأسیس بیمارستان دولتی گردید تا مردم محروم و فقیر آن دیار بتوانند از خدمات رایگان بهره ببرند.
دکتر شیخ پس از ازدواج از طریق بهداری به مشهد منتقل و در پوشش همان اداره در کارخانه قند مشغول به خدمت شد. دکتر شیخ، پزشک 24 ساعته مردم شهر بود. بالای در خانه اش لامپی نصب کرده بود و وقتی در خانه حضور داشت، آن لامپ را روشن می گذاشت و وقتی مردم به او نیاز داشتند؛ حتی در نیمه های شب؛ می توانستند از حضورش در منزل اطمینان حاصل کنند و بعد در بزنند.

*****

دکتر شیخ از مردم پولی نمی گرفت و هر کس هرچه می خواست توی صندوقی که کنار میز دکتر بود می انداخت و چون حق ویزیت دکتر 5 ریال تعیین شده بود (خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آن زمان)، اکثر مواقع، سر فلزی نوشابه به جای پنج ریالی داخل صندوق انداخته میشد و صدایی شبیه انداختن پول شنیده می شد.
از قول دختر دکتر شیخ نقل است که روزی متوجه شدم، پدر مشغول شستن و ضد عفونی کردن انبوه سر نوشابه های فلزی است! با تعجب گفتم: پدر بازیتان گرفته است؟ چرا سر نوشابه ها را می شورید؟
و پدر جوابی داد که اشکم را در آورد. او گفت: دخترم، مردمی که مراجعه می کنند باید از سر نوشابه های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند، این سر نوشابه های تمیز را آخر شب در اطراف مطب می ریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از اینها که تمیز است استفاده کنند. آخر بعضی ها خجالت می کشند که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند.

*****
خاطراتی از دکتر شیخ

نقل از یک سبزی فروش:
ابتدا که دکتر در محله سرشور مطب بازکرده بود و من هنوز ایشان را نمی شناختم، هر روز قبل از رفتن به مطب نزد من می آمد و قیمت سبزیها را یادداشت می کرد اما خرید نمی کرد، پس از چند روز حوصله ام سر رفت و با کمی پرخاش به او گفتم: مگر تو بازرسی که هر روز می آیی و وقت مرا می گیری؟
وی گفت: خیر، من دکتر شیخ هستم و قیمت سبزیجات را برای آن می پرسم تا ارزانترین آنها را برای بیماران خودم تجویز کنم .

*****
از دکتر سید حسین خدیو جم نقل است:

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

هر جا که عشق بزرگی خانه کرده، خشم بزرگی نیز مسکن دارد.

thin-seperator.png

روزی در مطب دکتر بودم و او برای بیمارانش آب پاچه تجویز می کرد. از ایشان پرسیدم چرا بجای سوپ جوجه، آب پاچه تجویز می کنید؟
ایشان گفتند: چون برای جبران ضعف بدن بیمار مانند سوپ جوجه موثر است و مهمتر آنکه پاچه گوسفند ارزان است.

*****
روزی در اواخر عمر که دکتر در بستر بیماری بود و همانجا هم بیمار می دید، یکی از فرزندان وی به ایشان پیشنهاد کرد حداقل ویزیت را 5 تومان کنید، دکتر در جواب گفت: عزیزم من یا دیوانه ام یا پیغمبرم، اگر دیوانه ام که با دیوانه کاری نمی توانید بکنید و اگر پیغمبرم بیخود می کنید به پیغمبر خدا دستور می دهید.

*****
روزی کسی از دکتر سوال می کند:
شما چرا با این سن و خستگی ناشی از کار، از موتور سیکلت استفاده می کنید؟
دکتر در جواب می گوید: منزل مریض هایی که من به عیادتشان می روم آن قدر پیچ در پیچ است و کوچه های تنگ دارد که هیچ ماشینی از آن نمی تواند عبور کند، بنابراین مجبورم با موتور به عیادتشان بروم.

آری این اوج عزت انسانی است که طوری زندگی کند که حتی نام خود را هم به فراموشی بسپارد و به حدی در خدمت مردم و البته در رضای خالق، غرق باشد و پس از مرگ احسان و عظمت کارش آشکار گردد. دکتر شیخ بیش از اینکه دکتر باشد معلمی بود که اخلاق همراه با مهربانی و صفا را به شاگردان و مریدان مکتبش آموزش داد.

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴٠ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : پنجشنبه ۱۴۰۳/۰۱/۳۰
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
تصادف با موتور و سقوط هواپیما و داستان اراده دوست معلولم
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی