
مردی بود که قوز داشت و خیلی غصه میخورد چرا قوز دارد؟ یک شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال کرد صبح شده و برای نظافت به حمام رفت. از بیرون حمام که رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نکرد و رفت تو. در رختکن سرگرم درآوردن لباسهایش بود و توجهی نکرد که حمامی هست یا نه.
وارد گرمخانه که شد دید جماعتی بزن و بکوب دارند و مثل اینکه عروسی داشته باشند، میزنند و میرقصند. او هم بنا کرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی کردن. در حالی که میرقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید که آنها از ما بهتران هستند. اگر چه خیلی ترسید اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.
از ما بهتران هم که داشتند میزدند و میرقصیدند فهمیدند که او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند!
فردا رفیقش که او هم قوز داشت، از او پرسید: «تو چکار کردی که قوزت صاف شد؟»
او هم ماجرای آن شب را تعریف کرد.
چند شب بعد رفیقش رفت حمام. دید باز حضرات آنجا جمع شده بودند. او خیال کرد که همین که برقصد از ما بهتران خوششان میآید. وقتی که شروع کرد به رقصیدن و آواز خواندن و خوشحالی کردن، از ما بهتران که آن شب عزادار بودند، اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابای قبلی را آوردند گذاشتند بالای قوزش.
آن وقت بود که فهمید کار بیمورد کرده و گفت: «ای وای، دیدی که چه به روزم شد، قوز بالا قوز شدم!»
شبی گوژپشتی به حمام شد
عروسی جن دید و گلفام شد
برقصید و خندید و خنداندشان
به شادی به نام نکو خواندشان
ورا جنیان دوست پنداشتند
زپشت وی آن گوژ برداشتند
دگر گوژپشتی چو این را شنید
شبی سوی حمام جنی دوید
در آن شب عزیزی زجن مرده بود
که هر یک زاهلش دل افسرده بود
در آن بزم ماتم که بد جای غم
نهاد آن نگونبخت شادان قدم
ندانسته رقصید دارای قوز
نهادند قوزیش بالای قوز
خردمند هر کار بر جا کند
خر است آنکه هر کار هر جا کند!
--------------------
پی نوشت : قوزپشت معرب گوژپشت
نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است
تعداد داستان های سایت
هم اکنون
٧٠٩ داستان در سایت پندآموز انتشار یافته که از این تعداد ۵۶١
داستان بازبینی و در سایت پندآموز فعال گردیده و در دسترس خوانندگان قرار دارد.
جستجو در عناوین داستانها
و کلمات کلیدی