ساحل و صدفی که اوضاعش فرق کرد

داستان شماره ٣١ : ساحل و صدفی که اوضاعش فرق کرد

داستان پندآموز در باره اینکه هر کسی باید به اندازه توانش در جهت اصلاح امور بکوشد

مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می زد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می شود و چیزی را از روی زمین بر می دارد و توی اقیانوس پرت می کند. نزدیک تر می شود، می بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می افتد در آب می اندازد.
- صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می­ خواهد بدانم چه می­ کنی؟
- این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

مبین که می گوید؟ ببین چه می گوید؟

thin-seperator.png

- دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟
مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت: ولی برای این یکی اوضاع فرق کرد.

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴١ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : جمعه ۱۴۰۳/۰۲/۲۸
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
حکایت مرد یخ فروش نیشابور
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی