عکس نقاشی دختر که یک بره در بغل و آغوش دارد و گوسفند میش ماده در کنار دختر در یک جنگل بسیار زیبا و بزرگ و درختان رنگارنگ

داستان شماره ٢٢٠ : دهقانی که همسایه شکارچی اش سگ مزاحم داشت

داستان پندآموز جالب که بیان می کند دعوا آخرین راه حل نیست و همیشه راه مسالمت آمیز وجود دارد

یک دهقان و یک شکارچی با هم همسایه بودند. شکارچی سگی داشت که همیشه از خانه شکارچی فرار می کرد و به مزرعه و آغل دهقان می رفت و خسارتهای زیادی به بار می آورد. هر مرتبه دهقان به منزل شکارچی می رفت و از خسارت هایی که سگ او به وی وارد آورده شکایت می کرد. هر بار نیز شکارچی با عذرخواهی قول می داد که جلوی سگش را بگیرد و نگذارد دیگر به مزرعه وی برود.
یک بار که همین حادثه اتفاق افتاد، دهقان دیگر از تکرار حوادث خسته شده بود و به جای اینکه پیش همسایه اش برود و شکایت کند نزد قاضی محل رفت تا از طریق قانون شکایت کند. برای قاضی ماجرا را تعریف کرد.
قاضی هوشمند به وی گفت: من می توانم حکم صادر کنم و همسایه را مجبور کنم تا تمام خسارت وارد آمده به شما را پرداخت کند. ولی این حکم دو نکته منفی دارد. یکی اینکه احتمالی که باز هم این اتفاق بیفتد است، دیگر اینکه همسایه ات با شما بد شده برای خودت یک دشمن ساخته ای. آیا می خواهی در خانه ای زندگی کنی که دشمنت در کنار و همسایه تو باشد؟! راه دیگری هم هست، اگر حرف هایی را که به شما می زنم اجرا کنی احتمال وقوع حادثه جدید خیلی کمتر و در حین حال از همسایه ات بجای دشمن یک دوست و همیار ساخته ای.
دهقان گفت: اگر اینطور است حرف شما را قبول می کنم.
ولی هنگامی که قاضی به وی گفت که چه کاری باید انجام دهد عصبانی شد و گفت: من تا حالا این همه ضرر داده ام، می خواهید که من دیگر چکار کنم؟!
قاضی به وی گفت: ولی شما قول دادی به حرف من گوش داده و آن را اجرا کنی.

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

انسان هیچ وقت بیشتر از آن موقع خود را گول نمی زند که خیال می کند دیگران را فریب داده است.

thin-seperator.png

دهقان حرف قاضی را قبول کرد. به مزرعه خویش رفت و دو تا از قشنگ ترین بره های خودش را از آغل برداشت و به خانه شکارچی رفت. دهقان در زد،
شکارچی در را باز کرد و با قیافه عبوسی به وی گفت: سگ من دیگر چکار کرده؟
دهقان در جواب، به شکارچی گفت: من آمدم از شما تشکر کنم که لطف کردید و سعی کردید جلوی سگ تان را بگیرید که به مزرعه من نیاید. بخاطر اینکه من چندین مرتبه مزاحم شما شده ام دو تا بره به عنوان هدیه برای فرزندان شما آوردم.
شکارچی قیافه اش باز شد و شروع به خنده کرد و گفت: نه شما باید ببخشید که سگ من به مزرعه شما آمده.
با هم خداحافظی کردند. دهقان وقتی داشت به مزرعه اش برمی گشت صدای شادی و خوشحالی فرزندان شکارچی را بابت هدیه ای که به آنها داده بود، می شنید.
دهقان روز بعد دید همسایه اش خانه کوچکی برای سگش درست کرده که دیگر نتواند به مزرعه وی برود. چند روز بعد شکارچی به خانه دهقان آمد و به عوض هدیه ای که به وی داده بود، دو تا بز کوهی که تازه شکار کرده بود را به دهقان هدیه داد و با صورتی خندان گفت چقدر فرزندانش خوشحالند و چقدر از بازی با آن بره ها لذت می برند و اگر کاری در مزرعه دارد با کمال میل به وی کمک خواهد کرد.

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴٠ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : پنجشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۱۳
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
توبه سردسته دزدان و تشرف به حرم امام حسین(ع)
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی