عکس سیاه و سفید ناصرالدین شاه که سوار کالسکه سلطنتی شده. در تصویر فقط ناصرالدین و همراهان او در داخل کالسکه رو باز و نیز درشکه چی دیده می شوند و اسبها دیده نمی شوند

داستان شماره ٧١١ : نامه به خدا: نامه نظرعلی طالقانی در موزه گلستان

داستان شگفت انگیز نامه ایی که به خدا نوشته شده و اتفاقی به دست ناصرالدین شاه می رسد

این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه، دانش آموز (طلبه) در مدرسه مروی تهران بوده و ظاهرا آدم بسیار فقیری بوده است. یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. نامه ی او در موزه گلستان تهران تحت عنوان نامه ای به خدا نگهداری می شود.
مرحوم آیت الله حاج میرزا هادی خراسانی که از علمای مجاور کربلا بوده، در کتاب کرامات و معجزات خود می نویسد:
مرحوم حاج ملا نظرعلی طالقانی هنگامی که در مدرسه مروی اقامت داشت، در مضیقه مالی قرار گرفت که حتی چند روزی گرسنه مانده و چیزی که سد جوع و گرسنگی نماید، به او نمی رسید. شبی با خود فکر می کند که صبرکردن با این فقر و پریشانی، بس مشکل است، پس نامه به حاج ملا علی کنی مجتهد بزرگ تهران بنویسم و او را از حال خود مطلع گردانم، اما مناعت طبع، او را از این کار منع نموده و می گوید: او نیز هم نوع من است و نباید آبروی خود را نزد همنوع خود ریخت.
پس نامه به شاه بنویسم! باز عقل و تقوا، وی را منع نموده که تو آخوند دربار نیستی، می خواهی ارزش روحانی خود را از دست داده و خود را در اختیار دولت و حکومت بگذاری. بالاخره پس از مدتی فکرکردن با خود می گوید: چه بهتر که نامه ای به خدا بنویسم که همه جا حاضر و شاهد و قادر بر رفع حوایج است، بدون هیچ منتی. پس نامه ای به این مضمون می نویسد:
از بنده گنهکار، نظرعلی طالقانی به پیشگاه حضرت باریتعالی جلت عظمته
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از تقدیم حمد و سپاس و درود فراوان بر حضرت رسالت و خاندان طاهرین او، معروض می گردد:
این بنده مبتلا به فقر و پریشانی گشته و در کمال مضیقه قرار گرفته ام و...
از آن جا که شما در قران فرموده اید: و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قرآن فرموده اید: ان الله لا یخلف المیعاد مسلما خدا خلف وعده نمی کند.
بنابراین حوایج و نیازمندی های ضروری ام از این قرار است: ....نظرعلی طالقانی، بعد از ذکر حوایج خود، نامه را در هنگام سحر برداشته، می برد و لای درب مسجدشاه در نزدیکی مدرسه مروی می گذارد و متوکلاً علی الله برگشته و بعد از انجام وظایف دینی خود، درب حجره خود را بسته و می خوابد.

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

در طول زندگی ام هیچ گاه از انسان هایی که با افکار من موافق بودند، چیزی نیاموختم.

thin-seperator.png

اتفاقاً همان روز ناصرالدین شاه به عزم شکار، از تهران به سوی شکارگاه سلطنتی که در قسمت شرقی تهران و بالای قریه مسگرآباد واقع بود، حرکت می کند که ناگاه باد تندی وزیده و طوفان (توفان) برخاسته و مانع حرکت کالسکه می شود.
شاه تا آرام شدن هوا فرمان توقف می دهد که گردبادی رسیده و به کالسکه شاه برمی خورد و شاه احساس می کند چیزی در دامن او افتاد. آن را برداشته و می بیند نامه ای است. وقتی مطالعه می کند می بیند کسی برای خدا نامه نوشته. فوراً فرمان بازگشت می دهد و یکسره به منزل رئیس الوزراء وقت می رود و دستور احضار همه وزراء را می دهد.
همگان تعجب می کنند و حاضر می شوند. شاه در جلسه می گوید: به حمدالله به شکارگاه نرسیده به صید خود رسیدیم.
پس نامه را از جیب خود درآورده و جریان وزیدن باد و طوفان (توفان) و قراردادن نامه در دامنش را توضیح می دهد. آن گاه پیشکار مخصوص خود را با کالسکه سلطنتی به آدرس مزبور به مدرسه مروی می فرستد تا صاحب نامه را به حضور آورند.
تمام طلبه های مدرسه مروی تعجب نموده و خود نظر علی هم وحشت کرده که شاه مرا برای چه می خواهد؟ آیا کسی از طلبکارها به شاه شکایت کرده است؟
اما بعد وقتی تشریفات مخصوص را می بیند تسکین می یابد.

نظرعلی وارد مجلس شده و در کنار شاه در جایی که برایش در نظر گرفته بودند، می نشیند!
شاه می پرسد: اسم شما چیست؟
می گوید: نظرعلی.
- اهل کجا هستی؟
- طالقان.
- آیا نامه ای برای کسی نوشته ای؟
بعد از قدری تأمل می گوید: آری دیشب برای خدا نامه ای نوشتم.
- نامه ات را کجا گذاردی؟
- سحرگاه لای درب مسجدشاه.
شاه نامه را نشان داده می گوید: آیا این نامه توست؟
می گوید: آری.
آن گاه شاه به وزرا می گوید: کیست که در رفع حوایج ایشان مشارکت نماید و یک یک درخواست های نظرعلی را خواند.
تمام حاجات وی فی المجلس برآورده شد و نظرعلی که تا ساعتی پیش هیچ چیز نداشت، صاحب همه چیز گردید.
این عالم ربانی سرانجام در سال 1306 قمری در مشهد رضوی از دنیا رفت و در جوار حرم ملکوتی حضرت امام رضا علیه السلام مدفون گردید.

پی نوشت:
به قول پروین اعتصامی:
نقش هستی نقشی از ایوان ماست
آب و باد وخاک سرگردان ماست

وزیدن تندباد و قرارگرفتن نامه در دامن شاه و باقی ماجرا، نشان از صفای دل نظرعلی طالقانی دارد. این داستان را می توان درس واقعی توکل نامید.
فقط یادت باشه وقتی می خوای پیش خدا بری باید صفای دل داشته باشی.
داستان مشابه دیگری در این باره در سایت پندآموز است که می توانید در فهرست داستانهای پیشنهادی آن را بیابید.

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴٠ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : پنجشنبه ۱۴۰۳/۰۲/۱۳
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
افسانه مرد مومن و مرد غیرمومن و دستورات خدا
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی