رفتم توی مغازه کامپیوتری گفتم: ببخشید این تبلت من یهویی خاموش شد.
مغازه دار گفت: باشه یه نگاهی بهش می ندازم. ممکنه ال سی دی ش سوخته باشه. اگه سوخته بود، عوضش کنم؟
گفتم: بله لطفاً، خیلی احتیاج دارم.
گفت: فردا بعد از ظهر بیایید تحویل بگیرین.
با خودم گفتم خوب یه ۷۰۰ - ۸۰۰ تومنی افتادم تو خرج.
روز بعدش رفتم و تبلت رو سالم بهم تحویل داد.
گفتم: هزینه ش چقدر میشه؟
گفت: هیچی، چیز مهمی نبود! فقط کابل فِلَتش شل شده بود، سفت کردم، همین.
استعداد در فضای آرام رشد می کند و شخصیت در جریان کامل زندگی.
تشکر کردم و اومدم بیرون. نشستم تو ماشین، ولی دلم طاقت نیاورد. می تونست هر هزینه ای رو به من اعلام کنه و منم خودم رو آماده کرده بودم.
کنار پاساژ یک شیرینی فروشی بود. یک بسته شکلات گرفتم و دوباره رفتم پیشش. گذاشتم رو پیشخوان و بهش گفتم: دنیا به آدم هایی مثل شما نیاز داره. لطفاً هیچ وقت عوض نشو!
از بالای عینکش یه نگاهی بهم انداخت و متوجه موضوع شد. لبخندی زد و گفت: حرف پدرم رو بهم زدی، که چند وقت پیش فوت شد. اونم می گفت همیشه خوب باش و عوض نشو حتی اگه همه بهت بدی کنن!
در راه برگشت به این فکر می کردم که تغییر در آدم ها به تدریج اتفاق می افته. تنها چیزی که می تونه ما رو در مسیر درستکاری و امانت داری حفظ کنه یک جمله ساده از عزیزترین آدم زندگیمونه، مثل پدر: آدم خوب! لطفا هیچ وقت عوض نشو
شاید این شعر محمدعلی سلیمانی شاعر گرانقدر در این باره باشه:
از هزاران یک نفر اهل دل اند
مابقی تندیسی از آب و گل اند
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.