عکس نمایشگاه آثار نقاشی های هنری با چاپ سه بندی برای نابینایان و تصویر مردی نابینا که در حال لمس و احساس نقاشی سه بعدی تابلو نقاشی لئوناردو داوینچی مونالیزا (لبخند ژکوند) است

داستان شماره ٣۴١ : داستانی در پارک: پسرک نابینا، زیبایی زندگی و گل پژمرده

داستان پندآموز جالب از پسرکی نابینا که با دمیدن روح امید و نشاط نجات بخش زندگی مسن ترها بود

وقتی که نشستم تا مطالعه کنم، نیمکت پارک خالی بود. در زیر شاخه های طویل و پیچیده درخت بید کهنسال، دلسردی از زندگی دلیل خوبی برای اخم کردنم شده بود، چون دنیا می خواست مرا درهم بکوبد. پسر کوچکی با نفس بریده به من نزدیک شد. درست مقابلم ایستاد و با هیجان بسیار گفت: نگاه کن چه پیدا کرده ام!
در دستش یک شاخه گل بود و چه منظره رقت انگیزی! گلی با گلبرگ های پژمرده. از او خواستم گل پژمرده اش را بردارد و برود بازی کند. تبسمی کردم، سپس سرم را برگرداندم. اما او به جای آن که دور شود، کنارم نشست و گل را جلوی بینی اش گرفت و با شگفتی فراوان گفت: مطمئنا بوی خوبی می دهد و زیبا نیز هست! به همین دلیل آن را چیدم. بفرمایید! این مال شماست.
آن علف هرز پژمرده شده بود و رنگی نداشت، اما می دانستم که باید آن را بگیرم و گرنه امکان داشت او هرگز نرود. از این رو دستم را به سوی گل دراز کردم و پاسخ دادم: ممنونم، درست همان چیزی است که لازم داشتم.
ولی او به جای اینکه گل را در دستم بگذارد، آن را در وسط هوا نگه داشته بود، بدون دلیل یا نقشه ای داشت! آن وقت بود که برای نخستین بار مشاهده کردم پسری که علف هرز را در دست داشت، نمی توانست ببیند، او نابینا بود!

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

زندگی همچون نت های موسیقی بالا و پایین دارد، گاهی آرام و دلنواز، گاهی سخت و خشن، گاهی شاد و گاهی هم پر از غم، از زندگی باید لذت برد.

thin-seperator.png

ناگهان صدایم لرزید، چشمانم از اشک پر شد. او تبسمی کرد و گفت: قابلی ندارد.
سپس دوید و رفت تا بازی کند. توسط چشمان بچه ای نابینا، سرانجام توانستم ببینم، مشکل از دنیا نبود، مشکل از خودم بود و به جبران تمام آن زمانی که خودم نابینا بودم، با خود عهد کردم زیبایی زندگی را ببینم و قدر هر ثانیه ای که مال من است را بدانم و آن وقت آن گل پژمرده را جلوی بینی ام گرفتم و رایحه گل سرخی زیبا را احساس کردم.
مدتی بعد دیدم آن پسرک، علف هرز دیگری در دست دارد، تبسمی کردم: او در حال تغییر دادن زندگی مرد سالخورده دیگری بود.

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴۴ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : یکشنبه ۱۴۰۳/۰۹/۲۵
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
حسابرسی خداوند به روایت یک گنه کار
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی