روزی مرحوم آخوند ملا محمد کاشی در مدرسه صدر اصفهان در کنار حوض مشغول وضو گرفتن بود که شخصی با عجله آمد، وضو گرفت و داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد. با توجه به این که مرحوم کاشی خیلی با دقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه وضو را به جا می آورد؛ قبل از این که وضوی آخوند تمام شود، آن مرد نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود!
هنگام بیرون رفتن با مرحوم کاشی روبه رو شد.
ایشان پرسید: چه کار می کردی؟
گفت: هیچ.
دریای توفانی ناخدای لایق می سازد. همیشه ممنون لحظات سخت زندگی باش
فرمود: تو هیچ کار نمی کردی؟!
گفت: نه! (شاید می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کرد!)
آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی؟!
گفت: نه!
آخوند فرمود: من خودم دیدم که داشتی نماز می خواندی!
گفت: نه آقا، اشتباه دیدید!
سؤال کرد: پس چه کار می کردی؟
گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم همین!
این سخن در مرحوم آخوند چنان اثر گذاشت که تا مدتها هر وقت از احوال وی می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود: من یاغی نیستم!
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.