گویند روزی ناصرالدین شاه در بازدید از شهر اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه اصفهان عبور می کرد که چشمش به ذغال فروشی افتاد که قیافه اش غرق در سیاهی ذغال شده بود. مرد ذغال فروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغال ها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود.
ناصرالدین شاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغال فروش را صدا کرد. ذغال فروش جلو آمد و گفت: بله قربان.
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: جهنم بوده ای؟
ذغال فروش زرنگ گفت: بله قربان!
نادان کسی است که یک اشتباه را بارها و بارها تکرار می کند و هر بار انتظار نتیجه ای متفاوت دارد.
شاه از برخورد ذغال فروش خوشش آمده و گفت: چه کسی را در جهنم دیدی؟
ذغال فروش حاضر جواب گفت: اینهایی که در رکاب اعلیحضرت هستند، همه را در جهنم دیدم!
شاه به فکر فرو رفته و بعد از مکث کوتاهی گفت: مرا آنجا ندیدی؟
ذغال فروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده، ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را اداء نکرده است.
پس گفت: اعلیحضرت! حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.