در زمان هارون الرشید خلیفه عباسی، بازرگانی زندگی می کرد که غرق ناز و نعمت های فراوان بود. وی که از مشهورترین و معروف ترین متمولین بغداد و از دوستداران اهل بیت رسول اکرم(ص) به شمار می رفت، پیوسته ملازم امام صادق(ع) بود و به عنوان خدمتگزار آن حضرت انجام وظیفه می نمود.
هنگامی که امام صادق(ع) توسط عباسیان به شهادت رسید، اموال این مرد به دلیل ستم دشمنان از دستش رفت و به قدری فقیر شد که به جز کنیزک زر خریدی به نام حسنیه چیزی نداشت، این زن مدت بیست سال مشغول مطالعات دینی بود و از لحاظ زیبایی نیز نظیر نداشت.
موقعی که تهیدستی، خواجه را در فشار و نگرانی فرو برد، موضوع تنگدستی خود را با کنیزک در میان نهاد و به وی گفت: من جز تو کسی را ندارم؛ خیلی رنج کشیده ام تا به این درجه از فهم و کمال رسیده ای اکنون برای روزگار متلاشی من فکری کن.
حسنیه گفت: صلاح می دانم که مرا برای فروش نزد هارون الرشید ببری و به قیمتی گزاف (صد هزار اشرفی سلطنتی) بفروشی و اگر خلیفه از این بهای بالا تعجب کند و اعتراض نماید، بگو هنرش این است که اگر تمام علما و مشاهیر حاضر شوند و با او مباحثه نمایند، مغلوب و محکوم نمی شود و بر تمامی آنان فائق می گردد!
خواجه وقتی این سخنان را از کنیزک شنید، گفت: من هرگز چنین کاری را انجام نخواهم داد زیرا بیم آن دارم، هارون ستمگر پس از اینکه بر فضایل تو آگاه گردد، به هر وسیله که بتواند تو را از من بگیرد و من طاقت چنین فراقی را ندارم.
حسنیه در پاسخ گفت: ای مولایم، خوفناک مباش که تا جان در بدن دارم به محبت اهل بیت حضرت محمد(ص) هیچ کس نمی تواند مرا از دست تو به در آورد.
سپس با اصرار تمام به خواجه گفت: برخیز و به خدا توکل نمای که هر چه تقدیر است همان خواهد شد.
خواجه بر حسب پافشاری کنیز متوجه یحیی بن خالد برمکی، که نخست وزیر هارون بود، شد و ماجرای تهیدستی و کنیز را برایش شرح داد.
یحیی برمکی گفت: مانعی ندارد برخیز و کنیز را حاضر نما.
خواجه با وجود هراسی که داشت چنین کرد و حسنیه را نزد وی آورد.
همین که یحیی صورت و سیرت و بلاغت کنیز را مشاهده کرد، متحیر و شگفت زده شد و متوجه هارون الرشید گردید و ماجرا را توضیح داد.
هارون فرمان داد تا حسنیه را احضار نمایند.
چون حسنیه نزد هارون آمد، بُرقعی بر صورت خویش انداخته بود، در این حال دعا و ثنای خلیفه را به جای آورد و اشعاری برایش سرود.
هارون از حسنیه و ادبش مسرور گشت و دستور داد تا بُرقع را از صورت خویش بردارد.
همین که چشم هارون بر سیمای کنیز افتاد، از جای خویش برخاست و امر کرد که خواجه اش را حاضر کنند.
موقعی که بازرگان ورشکسته آمد، هارون وی را مورد خطاب قرار داد و گفت: نامش چیست و بهایش چقدر است؟
خواجه پس از معرفی نام حسنیه، قیمتش را یکصد هزار اشرفی سلطنتی تعیین نمود.
هارون از این بهای گزاف برآشفت و گفت: دلیل چنین قیمت زیاد چیست؟
خواجه گفت: اگر تمامی علمای فعلی جمع شوند و در باره علوم دینی و مسائل شرعی با وی مباحثه نمایند، قادر نخواهند بود حسنیه را محکوم کنند.
هارون گفت: چنانچه این کنیز مغلوب شود فرمان می دهم تو را به قتل برسانند و کنیز را نیز متصاحب می گردم.
خواجه گفت: اگر علماء نتوانستند او را در بحث ها محکوم نمایند چه می کنی؟
هارون پاسخ داد: مبلغ مورد نظر را به تو مسترد می نمایم و کنیز هم از آن تو خواهد بود.
خواجه پس از اندکی تأمل گفت: اجازه بده تا بار دیگر با کنیزم مشورت کنم.
هارون پذیرفت و او نزدیک تر آمد و ماجرا را شرح داد.
کنیز با آرامش خاطر به خواجه اطمینان داد از این بابت نگرانی به دل راه ندهد زیرا به برکت مقام معنوی و مقدس خاندان عصمت و طهارت(ع) ما مغلوب نخواهیم شد.
خواجه نزد خلیفه بازگشت و هارون دستور احضار حسنیه را داد و چون نزدش آمد، به وی گفت: چه مذهبی داری و با آداب چه دینی زندگی می کنی؟
حسنیه گفت: متدین به آئین حضرت محمد(ص) و آل اطهرش هستم.
هارون گفت: وصی رسول اکرم(ص) کیست؟
کنیز پاسخ داد: ای خلیفه، فرمان بده علماء را حاضر کنند تا آنچه باید گفته شود بگویم و چنانچه آنان راجع به باورهای من اعتراضی داشته باشند، ایشان را با بحث های مستدل قانع می کنم.
هارون از سخن او دریافت که مذهب شیعه دارد و بر طریق اهل بیت(ع) می باشد.
پس یحیی برمکی را احضار کرد و به او گفت: گرایش دینی این کنیز با اعتقادات ما در تضاد است و باید او را کُشت.
وزیر (یحیی برمکی) پاسخ داد: ادعای بزرگی که کنیز نموده تا کنون در جهان بشریت سابقه نداشته است، دستور دهید علما را احضار کنند. اگر دانشمندان او را محکوم ساختند و حقانیت مذهب خود را به اثبات رسانیدند، باید او را به بدترین وجه به قتل رسانید و اگر حسنیه در بحث های کلامی و اعتقادی بر علماء فائق آمد، در این صورت کنیزی که بر عده ای دانشور غلبه یابد نه تنها سزاوار کشتن نیست بلکه شایسته احترام و تقدیر و انعام خواهد بود.
هارون نظر یحیی برمکی را تأیید کرد و دستور داد علمای بغداد را احضار نمایند.
در آن ایام در رأس علمای این شهر ابویوسف قرار داشت و شافعی نیز در بغداد اقامت داشت و اتفاقا میان این دو عداوت بسیار بود، به هر حال همگی احضار گردیدند.
حسنیه نقاب بر چهره افکند و در برابر علمای بغداد نشست.
عشق نور است که هرچه را در مسیرش قرار بگیرد - از جمله قلب ها را - از خود روشن می سازد.
چون از مذهبش پرسیدند، بدون هیچ گونه هراسی اظهار داشت: بر طریق مذهب اهل بیت پیامبر اکرم(ص) هستم و به دوستی این خاندان مباهات می نمایم و سپس با شهامت به گفتگو و بحث ادامه داد و به گونه ای به استدلال می پرداخت که هیچ کدام را یارای پاسخ و مقابله نبود و در توضیح، تفسیر و تأویل آیات قرآنی آن چنان با توانایی وارد می گردید و احادیث نبوی را یکی پس از دیگری آن گونه بیان می کرد که هارون را در هاله ای از نگرانی فرو برد و رنگ از رخسار خلیفه پرید.
هارون چون حسنیه را اهل معرفت و دارای فصاحت و بلاغتی بی نظیر دید، مناظره وی را با مشاهیر بغداد متوقف ساخت، پیکی را احضار کرد و در همان حال فرمانی به علمای بصره نوشت و قاصدی را روانه کرد.
به محض رسیدن قاصد هارون، والی بصره علمای شهر را در محل امارت احضار کرد تا از بین آنان فرد قوی تری را گزینش نموده و به مرکز خلافت اعزام دارد. در آن ایام برترین دانشمندان بصره ابراهیم بن خالد عونی (یا ابراهیم نظام بصری) نام داشت که در بصره چهار صد عالِم از محضرش استفاده می کردند.
والی بصره او را بر مرکبی چابک سوار نمود و روانه بغداد ساخت. به محض رسیدن ابراهیم به مقر خلافت، هارون مجلس بحث و مناظره با حسنیه را بار دیگر ترتیب داد، این بار ارکان دولت، رجال کشوری و نمایندگان کشورهای جهان که در بغداد حضور داشتند در این مجلس بحث شرکت کردند.
به دستور هارون برای ابراهیم بن خالد کرسی زرینی در صدر مجلس و نزدیکی تخت هارون قرار دادند و هارون قبل از شروع بحث، با ابراهیم وارد گفتگو شد و به او هشدار داد اگر چه طرف مناظره کنیزکی بیش نمی باشد، اما در بحث قوی است و باید مراقب باشد و بعد از آن فرمان داد تا حسنیه را حاضر نموده و به جایگاه غلامان و خدمتگزاران راهنمایی کنند.
همین که او وارد شد بعد از ادای سلام و مراتب ادب و احترام نسبت به هارون، با بی اعتنایی به راهنمایی خدمه (که او را به جایگاه غلامان هدایت می کردند)، جلو رفت و در برابر ابراهیم بن خالد قرار گرفت.
هارون نگاهی به حسنیه افکند و با گوشه چشم اشاره به شروع مناظره نمود، کنیزک با فراست نظر خلیفه را فهمید و رو به ابراهیم بن خالد کرد و گفت: آیا کسی که یکصد جلد کتابش در میان علما مشهور است به عداوت با حضرت علی(ع) افتخار می کند!؟
ابراهیم برآشفت و گفت: بحث کردن با کنیزکی، موجب اهانت به دانش و معرفت می باشد.
یحیی برمکی وزیر هارون رو به وی نمود و گفت: ای استاد بزرگ، از گذشته بزرگان گفته اند :در گفته ها نظر افکنید و به گوینده ننگرید؛ از دانشمندی چون تو انتظار این سخن نبود.
حسنیه گفت: ای ابراهیم، به یاری خداوند متعال در بحث ها بر تو غالب می گردم و آن گاه شروع به بحث کرد.
ابراهیم گفت: من از راه دور آمده ام از این رو حق دارم در بحث سبقت گیرم و من از تو سؤال می کنم. البته وی متوجه شده بود که حسنیه می خواهد حقانیت مذهب اهل بیت(ع) را برای هارون روشن کند.
حسنیه گفت: هر سؤالی داری بگو.
ابراهیم می پرسید و او هم با روشی جالب و منطقی و با استناد به آیات قرآن و روایات معتبر جوابش را می داد و بدین گونه به هشتاد سؤال آن دانشمند پاسخ داد.
او چنان متین و مستدل وارد بحث می گردید و اعتراضات و ایرادهای ابراهیم را چنان جالب برطرف می کرد که بی اختیار صدای آفرین آفرین هارون و ارکان دولت عباسی و علما و بزرگان حاضر در مجلس مناظره بلند شد و همگان از منطق شگفت انگیز کنیزکی، انگشت تحیر به دندان گرفته و طرفدار و حامی حسنیه گردیدند.
حسنیه، ابراهیم نظام را مغلوب و مجاب می نماید و در آخر بحث می گوید شکر خدا که این شکسته ناتوان از فضل و مناقب اهل بیت آنچه در خاطر داشتم علنی و بدون خوف و اضطراب بیان کردم و وظیفه شرعی خود را با حجت و دلیل توضیح دادم و به توفیقی دست یافتم که هیچ کس از محبان خاندان عصمت(ع) تا کنون به آن نائل نگردیده بود و این روش من در دفاع از تشیع و عترت رسول اللّه(ص) ادامه دارد و چندان اقامه دلیل می نمایم و از حقیقت مذهب اهل بیت(ع) سخن می گویم و فضایل و مناقب ائمه(ع) را برمی شمارم که شنوندگان را قدرت احصاء نباشد.
یحیی بن خالد برمکی رو به حسنیه کرد و گفت: شما هیچ کوتاهی ننمودید و حقیقت مذهب خود را به اثبات رسانیدید.
آن گاه او و تمامی حاضران برایش دعا کردند.
گویند در نتیجه این مناظرات و گفتگوها همان روز چهارصد نفر تغییر مذهب دادند و طریق اهل بیت(ع) را انتخاب کردند، هارون نیز از آن پس، از کشتن سادات و شیعیان دست برداشت و برای پیروان اهل بیت(ع) مزاحمت فراهم نساخت و دستور داد برای حسنیه خلعت های گرانبها آوردند و طبق شرطی که با خواجه اش کرده بود، صد هزار اشرفی زر خلیفه ای (سلطنتی) و هدایای فاخری به او دادند و حسنیه و آن بازرگانِ مال باخته، مورد نوازش و احترام قرار گرفتند.
ابراهیم نظام شرمنده از کرسی زرنگار خود به زیر آمد و همراه با گروهی دیگر از مدعیان علم و کمال از آن مجلس تاریخی بیرون رفتند. حسنیه و خواجه اش همراه جمعی از هدایت یافتگان از بغداد رهسپار مدینه النبی شدند و در آنجا خدمت حضرت امام رضا(ع) و دیگر سادات و فرزندان پیامبر اکرم(ص) رحل اقامت افکندند.
----------------
پی نوشت:
1) بررسی مأخذ و منابع این داستان و مستندات آن، خارج از حوصله مخاطبین سایت پندآموز است. لذا از علاقمندان دعوت می شود جهت بررسی و مطالعه و نقد مأخذ، منابع و مستندات این داستان از جمله کتاب داستانهای هزار و یک شب، به پایگاه اطلاع رسانی حوزه (اینجا) مراجعه نمایند.
2) در بعضی داستانها نام کنیزک، جنیه ذکر شده است که احتمالا اشتباه دست نویسی می باشد و همان حسنیه درست است.
3) هم اکنون مزار بی بی حسنیه، در شهرستان تربت حیدریه واقع در جنوب مشهد مقدس، زیارتگاه مردمان آن دیار است.
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.