پسرک گفت: گاهی اوقات قاشق از دستم می افتد.
پیرمرد گفت: من هم همینطور.
پسرک آرام نجوا کرد: من شلوارم را خیس می کنم.
پیرمرد خندید و گفت: من هم همینطور.
پسرک گفت: من خیلی گریه می کنم.
پیرمرد سری تکان داد و گفت: من هم همین طور، اما بدتر از همه این است که...
پسرک ادامه داد : آدم بزرگ ها به من توجه نمی کنند.
بعد پسرک گرمای دست چروکیده ای را حس کرد: می فهمم چه حسی داری... می فهمم...!
------------
پی نوشت:
طول کشیدن معالجه را دو سبب خواهد بود: نادانی پزشک، یا نافرمانی بیمار.
پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها معادنی هستند که ذخایر ارزشمندی از اطلاعات، تجربه، اندرز، استعداد و مهارت در وجودشان نهفته است. پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها با سپری کردن اوقات خود در کنار نوه هایشان نه تنها می توانند مهارت های خود را به آنان آموزش دهند، بلکه فرصتی به دست می آورند تا با آنها صحبت کنند، به حرف هایشان گوش دهند، آنها را نصیحت کنند و تجربیات و اعتقادات خود را با آنها در میان گذارند.
یکی از بهترین راه های آموزش به بچه ها نشان دادن نمونه های عملی به آنان است. بیشتر بچه ها بسیار تیزبین هستند و هرچه بزرگترها انجام می دهند تقلید می کنند. رفتار مناسب و درخور با بزرگترها و رعایت اصول اخلاقی صحیح در ارتباط با آنها، بهترین آموزش برای فرزندان است.
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.