شبلی مرد عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود. روزی شبلی در مسیر و گذر خود به شهری وارد می شود و برای خرید نان به نانوایی رفته و درخواست نان می کند، اما چون لباس مندرس و کهنه ای بر تن داشت، نانوا به ایشان نان نداد.
شبلی از مغازه نانوایی خارج شد و رفت.
مردی که آنجا بود گویا همشهری شبلی بود، به نانوا گفت: این مرد را می شناسی؟
گفت: نه!
گفت: این شبلی بود.
نانوا گفت: من از مریدان اویم.
بنابراین نانوا از مغازه بیرون دوید و خود را به شبلی رساند و گفت: آقا من می خواهم با شما باشم، شاگرد شما باشم.
شبلی قبول نکرد.
نانوا گفت: اگر قبول کنید من امشب تمام آبادی را شام می دهم.
شبلی قبول کرد.
شب وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: شبلی! من سوالی دارم؟
گفت: بپرس.
تصور ما از خودمان مرزهای موفقیتمان را تعیین می کند.
پرسید: دوزخ یعنی چه؟
شبلی پاسخ داد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به شبلی ندادی، ولی برای رضای دل شبلی، یک آبادی را شام دادی.
خدا را گر پرستی تو با خلاص
بکن جهدی که گردی از ریا خاص
الهی نامه عطار نیشابوری
به تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی
--------------
پی نوشت:
شبلی از عرفای مشهور قرن سوم و چهارم هجری است که جایگاه ویژهای در تاریخ عرفان دارد. قبر او در بغداد قرار دارد. «شیخ ابوبکر دلف بن حجدر شبلی» در سال ۲۴۷ هجری قمری در شهر سامرا چشم به جهان گشود. او بعدها ساکن بغداد شد. پدر و دایی شیخ شبلی در درگاه خلفای عباسی کار میکردند و همین باعث شد که او نیز در همان ایام جوانی مقام سیاسی بگیرد و در این زمینه فعالیت کند. شیخ شبلی از طرف حاکمان طبرستان به عنوان امیر دماوند منسوب شد.
محبوبیت شیخ شبلی در میان مردم دماوند بهقدری زیاد بود که پس از درگذشت ایشان در سال ۳۳۴ هجری قمری در شهر بغداد تصمیم گرفتند که بنای یادبودی برای شیخ شبلی در شهر دماوند بسازند. این برج از آثار قرون چهار و پنج هجری قمری در دوره سلجوقی است که در ارتفاعات مشرف به شهر دماوند قرار دارد.
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.