مهرداد دوم (اشک نهم از سلسله اشکانیان) از پادشاهان اشکانی، بسیار فروتن بود و همواره در کنار سربازان خویش و به دور از تجملات قرار می گرفت. گویند روزی وی با سپاهش از کنار باغ سبزی می گذشت، سایه درختان باغ را مکان خوبی برای استراحت یافت. فرمانروا دستور داد در کنار دیوار بزرگ باغ لشکریان کمی استراحت کنند.
باغبان نزدیک پادشاه ایران زمین آمده و از او و سربازان دعوت کرد که به باغ وارد شوند.
خشم با دیوانگی آغاز می شود و با پشیمانی پایان می پذیرد.
مهرداد گفت ما باید خیلی زود اینجا را ترک کنیم و همین جا مناسب است.
باغبان گفت دیشب خواب می دیدم خورشید ایران در پشت دیوار باغم است و امروز پادشاه کشورم را اینجا می بینم.
مهرداد گفت اشتباه نکن آن خورشید من نیستم آن خورشید سربازان ایران هستند که در کنار دیوار باغت نشسته اند.
از این همه فروتنی و بزرگی پادشاه ایران زمین، اشک در چشمان باغبان گرد آمد.
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.