بوفالوی نر قوی موفق شد تا از حمله شیر بگریزد. او به سوی غاری می دوید که اغلب به عنوان پناهگاه از آن استفاده می نمود. هوا تاریک شده بود بالاخره به غار رسید. در حالی که شیر به دنبال او به هر سو سرک می کشید. هوا ابری شده بود و باد به شدت می وزید، توفانی هولناک در راه بود. بوفالو وارد غار شد تا بدینسان از تیر رس نگاه شیر در امان بماند.
در این هنگام بزی را دید که به سوی او حمله می کند. بوفالو به بز گفت آرام باش دوست من در نزدیکی غار، شیر بزرگی حضور دارد تو با این کارها او را متوجه حضور هر دویمان می سازی! شیر گرسنه است کمی صبور باش. اما بز خود خواه همچنان شاخ می زد.
موفقیت، پایان ماجرا نیست، شکست هم سرآغاز ویرانی نیست،
تنها یک چیز اهمیت دارد، و آن شجاعتِ ادامه دادن است.
بوفالو برای در امان ماندن به انتهای غار تاریک رفت و بز هر بار چند قدمی از او دور می شد و دورخیز می نمود و دوباره شاخ های تیزش را در تن بوفالو وارد می ساخت.
آخرین بار که بز از بوفالو دور شد تا دوباره به طرف او حمله کند شیر گرسنه او را در دهانه غار دید و به چشم بر هم زدنی خفه اش نمود و شکمش را با دندانهای تیزش پاره نمود.
امنیت دیگران بخشی از امنیت و رفاه ماست بز نادان به خاطر رفاه خود، امنیت بوفالو را در نظر نگرفت و این گونه جان خویش را از دست داد.
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.