حکایت زنده به گور کردن مردی در بلخ با حکم قاضی دیوان بلخ

داستان شماره ۴٢٧ : حکایت زنده به گور کردن مردی در بلخ با حکم قاضی دیوان بلخ

داستان پندآموز تاریخی از دیوان بلخ که در عین تلخ بودن، جذاب و خواندنی است

دیوان بلخ کنایه از هر محضر یا مرجعی است که قضاوتش از روی منطق و عقل و در نتیجه بر اساس حق و عدالت نباشد. جمله ی مگر اینجا شهر بلخ است؟ نیز درست هم معنی با این عبارت است که می گویند: مگر اینجا شهر هرت است؟
و چرا راه دور برویم، حتما همه ی ما این شعر را شنیده ایم که می گویند:
گنه کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدند گردن مسگری
از دیوان بلخ حکایت های مختلفی نقل کرده اند که همه خواندنی هستند از این قبیل حکایت:
مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می گیرد که والله، بالله من زنده ام! چطور می خواهید مرا به خاک بسپارید؟
اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده و می گویند:
پدرسوخته ملعون دروغ می گوید. مُرده !
مسافر حیرت زده حکایت را پرسید.

thin-seperator.png
یک متن کوتاه پندآموز به انتخاب سامانه برای شما

هر جدایی یک نوع مرگ است و هر ملاقات یک نوع رستاخیز.

thin-seperator.png

گفتند: این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که مرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا ً جایز نیست!

*****
گویند در شهر بلخ قاضیان احکام نادرستی صادر می کردند بی گناهان را بزهکار و گناه کاران را معصوم جلوه می دادند از این رو دیوان بلخ، مثل هر دادگاه و محکمه ای شده است که احکام آن برخلاف حق باشد.
گویا ساکنان بلخ در سده های چهارم و پنجم هجری، وضعی نابهنجار و باور نکردنی داشته و کارگزاران و سرپرستان دادگستری و ساماندهان شهر، از حاکم گرفته تا سالار شهر، میرشب، کلانتر، محتسب، شحنه و حتی پیشکار دیوان قضا، که باید پاسدار نظم و قانون و پشتیبان حقوق و آبرو و دارایی ها و ناموس و رازآگاه مردم باشند، گمراه و زیاده خواه و بیدادگر بوده اند.

اگر این داستان را پسندید، روی علامت قلب کلیک کنید تا در لیست داستانهای محبوب قرار گیرد
دعوت به عضویت در کانال تلگرام برای خواندن شعرهای زیبا و عاشقانه، در کانال تلگرام "ادبستان شعر عاشقانه" عضو شوید.
هر صبح، چند بیت شعر عاشقانه؛ همراه با عکس و تابلوهای نقاشی نفیس.

جهت مشاهده کانال روی لینک زیر کلیک کنید:

کانال تلگرام ادبستان شعر عاشقانه


یا در تلگرام آدرس زیر را جستجو نمایید:

@adabestan_shere_asheghaneh

نقل مطالب و داستانها با ذکر نام سایت پندآموز ، رعایت اخلاق و امانتداری است


برچسب داستان: داستانهای تاریخی و کهن

داستانهای مرتبط پیشنهادی :

(انتخاب و پیشنهاد داستان های مرتبط، به صورت خودکار از طرف سامانه انجام می شود)
داستانی از دیوان بلخ - درآوردن چشم از حدقه شکارچی
داستانی از دیوان بلخ: خر ما از کرگی دم نداشت(2)
داستانی از دیوان بلخ : خر ما از کرگی دم نداشت(1)

نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:

نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.

captcha




نظرات و دیدگاه های خوانندگان:

در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.

سایت پند آموز سرشار از داستانهای کوتاه پندآموز و حکیمانه، قصه ها و حکایتهای جذاب خواندنی

هم اکنون ٨۴۴ داستان کوتاه در سایت پندآموز انتشار یافته و در دسترس خوانندگان قرار دارد.

تاریخ امروز : یکشنبه ۱۴۰۳/۰۹/۲۵
یک داستان تصادفی به انتخاب سیستم:
قدرت بیان و خرید از روزنامه فروشی که پول خرد نداشت
جستجو در عناوین داستانها و کلمات کلیدی