منصور دوانیقی (خلیفه عباسی) روزی به عمرو گفت: مرا پندی بده!
گفت: از دیده گویم یا از شنیدنی ها؟
منصور گفت: از چشمت دیدی بگو.
عمرو گفت: چون عمر عبدالعزیز وفات یافت او را یازده پسر ماند و ارث او هفده دینار بود که هر پسری را هیجده قیراط شد.
جریان زندگی چیزی جز مبارزه میان عاطفه و عقل نیست
هشام بن عبدالملک چون وفات کرد او را هم یازده پسر بود که هر یک از ایشان را هزار هزار (یک میلیون) دینار میراث رسید.
پس از مدتی کوتاه، پسر عمر بن عبدالعزیز را دیدم که به یک روز صد اسب در راه خدای عزوجل بخشید و از پسران هشام یکی را دیدم که بر راه نشسته بود و از خلق صدقه می خواست.
اگر عاقل تامل کند داند که به دنیا و نعمت او نباید دل بست که تغییرپذیر است.
نظر و دیدگاه خود را در رابطه با این داستان بنویسید:
نظرات و دیدگاه های خوانندگان در صورت تایید، نشان داده خواهند شد.
نشانی ایمیل و تلفن همراه شما منتشر نخواهد شد. با درج ایمیل، گراواتار شما (در صورت وجود) نشان داده خواهد شد.
نظرات و دیدگاه های خوانندگان:
در باره این داستان هیچ نظر و دیدگاه تایید شده، وجود ندارد.